ني پرست

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

آرزوهای قهوه ای

به نام خدا


ونگ میزد ونگ ونگ ونگ

کودک سر تا پا قهوه ای بر پشت آن کولی در آن خرابه های قهوه ای!

دستان قهوه ای لباسهای قهوه ای

اما بوی قهوه نمی آمد!

همه جا بوی قهوه ای بود با طعم قهوه ای!

لایه ای از آن قهوه ای سوخته بر زبان آویزان آن کودک که مالیده شد،

آفتاب از نو دمید

در نشئگی های آن کودک رنگین کمان نشست........


-----------------------------------------------------

درود و ارادت بر همه رفقایی که آمدند و من غایب بودم

آلوده کار و درس شده ام برای اولین بار در عمرم! شاید چون هردو با علایقم هم خوانی دارد این روزها
برایتان خواهم گفت به زودی از تجربه های جدید و فرهنگ ها و خاطرات نویی که این مدت درگیرشان بوده ام

یا حق
نوشته شده توسط ني پرست در ۱۹:۵۵