ني پرست

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

نامه عاشقالی

به نام خدا


... همه چیز از یک خربزه ترشیده شروع شـــــــــــد!

داشتم میگفتم؛
خربزه ترشــــــــــــیده بود!

در کیسه ای پیچیدمش، خودم کیسه را برداشتم و از ساختمان خارج شدم ؛

در کنار آشغال های دیگر ، تکه کاغذ زرد رنگ کوچکی توجهم را جـــــــــلب کـــــــــــرد ......

نتوانستم بگذرم!


-----------------------------------------------------------


سلام عزیزم


من رفتم آرایشگاه...


میوه هارو بشور؛ دستشویی رو هم بشور؛


بوس بوس بوس


دوستت دارم


------------------------------------------------------------

اگر مخاطبش من بود.......؟

اگر نویسنده اش من بودم..................؟

با خودم درگیـــــــــر شده بودم؛ اساسی!

افکـــــــــارم، اوهامـــــــم،
چه تنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاوب حسی به من میداد!


چرا آمده بود اینجا؟ بین آشغالها......؟
نمی دانم......


چقدر دوست داشتم نویسنده را ببینم؛

مخاطبش را هم؛


چرایش را.....
نمی دانم!
نوشته شده توسط ني پرست در ۱۶:۱۰