ني پرست

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

کاوه آهنگر ، کاریکاتوری از نماد آزادیخواهی یک ملت

به نام خدا


یک بار در وبلاگ مرحوم فیلتر شده ام به اجمال به این موضوع پرداخته بودم (ریشه های ظلم پذیری در ایران) که این بار با بیانی دیگر می خواهم ردی بگذارم و نقدی نا پخته و خودمانی بر داستان کاوه آهنگر و فریدون که به گمانم به غلط به نماد آزادیخواهی ملتی بدل گشته اند، دلیل یادآوری این موضوع مشاهده برخی دیوار نویسی ها از جمله عبارت "فریدون زمان" بوده است :


خلاصه داستان کاوه و ضحاک از دید من با تکیه بر شاهنامه :

-----------------------------------------------

ضحاک، مدتی پس از فرمانروایی جادو و جادو گری را جایگزین هنر میکند و تمام بدبختی های عالم را بر سفره مردم آن سرزمین می نشاند. برای آرام کردن مارهایی که از جای بوسه شیطان بر دو کتفش روییده اند هر روز به تجویز همان شیطان مغز سر دو جوان از همان سرزمین را به مارانش می خورانند و این قربانی شدن ها بی آنکه دردی از نا آرامیهای ضحاک دوا کند هر روز ادامه می یابد....

در این میان آهنگری به نام کاوه که هفده پسر از هژده پسرش قربانی ضحاک شده اند، برای نجات جان هژدهمین فرزندش به دیدار ضحاک می رود و با ناله و عجز آنچه را تا امروز بر او و هفده پسرش گذشته ، برای ضحاک بازگو میکند و از او می خواهد تا آخرین پسرش را به او ببخشد.......

به نظرم داستان از اینجا به بعد اسف بار تر می شود:

ضحاک از کاوه می خواهد تا در ازای آزادی فرزندش به عدالت محوری و مهرورزی ضحاک شهادت دهد و اینجاست که کاوه برآشفته و خروشان به زبان می آید و می گوید آنچه را که تا امروز بر او و دیگر مردمان گذشته و حقایقی را که در دربار ضحاک وجود دارد........
کاوه برآشفته به میان مردم می آید و آنها را به دادخواهی و ایستادگی در مقابل ظلم و جور ضحاک فرا می خواند....
اینجاست که مردم با همراهی کاوه دسته دسته به سمت "پشت کوه" حرکت میکنند تا فریدون را که تا آنزمان در آنجا می زیسته است را به عنوان پیشرو خود در برابر ضحاک قرار دهند..............
.................................
--------------------------------------------------

گرچه در لحظاتی از داستان شور حماسی و لحن گیرای حکیم ، غرور کاذب و خوشایندی را به بار می آورد اما زمانیکه اجزای داستان را ،فرای نظم و شکوه ساخته راوی ، کنار هم میگذارم جز تاسف و تاسف چیزی باقی نمی ماند!


تاسف برای کاوه؛
مردی که هفده پسر از هژده پسرش زمانی قربانی کاوه شدند که او در سکوت در حال آهنگری بود، هفده پسری که می توانستند در لشگر مردم در برابر ضحاک بایستند.
مردی که در ابتدا برای نجات جان آخرین پسرش با اشک و آه به دیدار ضحاک رفت و.....


تاسف برای مردم؛
مردمی که گرچه آنها هم فرزندانی از آنان به قربانگاه ضحاک سپرده شده بودند اما تا قبل از شورش کاوه هریک سر به زیر در پی امورات روزمره می گذراندند.
مردمی که همگی در انتظار شکستن سکوت توسط دیگری سر میکردند و ..........


تاسف برای کاوه و مردم؛
در حالیکه همه باهم تصمیم به ایستادگی در مقابل ظلم گرفتند به یاد قهرمانی افتادند (در پشت کوه) که سالها به دور از مردم و بدون اطلاع از احوالات جامعه و جزئیات حال و هوای حاکم بر آن روزگار را تا رسیدن به روز موعود گذرانده بود......


و تاسف برای خودم؛
خودـ ایرانی ام؛
که سالهای سال کاوه آهنگر را نماد آزادیخواهی ام خواندند و فریدون را قهرمان رویای آزادی ام!

و مغز فرهنگ من را به خورد فرهنگ عدالتخواهی کاوه دادند.


به یاد بزرگی افتادم که گفته بود: بدبخت ملتی که به دنبال قهرمان بگردد...


ما نیز هم!




*مقایسه اجزای داستان کاوه با حال و هوای امروز اکیدا" توصیه میگردد!!!


نوشته شده توسط ني پرست در ۲۰:۴۵

<< Home