ني پرست

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

شرحی بر احوالات اینجانب

به نام خدا


روزها به سرعت شب میشوند و شب ها صبح و برای من که شب ها را همیشه بیشتر دوست داشته ام ، خبری لذت بخش تر از آغاز پاییز و بلندی شب ها نیست.........

امسال تا به اینجا سال پر حادثه ای بوده، حوادثی که هر کدام سایشی یا ضربه ای یا روشنایی بر خط زندگیم انداخته...

فکر نمیکردم هیچ وقت وارد کارهای بازرگانی بشوم!

جوانتر که بودم کله ام باد زیادی داشت... روزنامه نگاری ، عکاسی، مددکاری...

حالا که وارد این بازیهای به اصطلاح بیزنس! شده ام گاهی حس میکنم اصلا برای همین کار ساخته شده ام، البته نظرات دیگران و پیشرفتهای بعضا کوتاه مدت حتی برای خودم هم جالب است و برای دیگران خیلی خیلی بیشتر...

در تمام لحظات 50% بر سلامت زندگیم و روابطم متمرکزم که انرژی زیادی میگیرد ولی می دانم کسی آن بالا بالا ها من را هم می بیند.... رفیقیم، هوایم را دارد، می دانم! دستم را که روی رگ گردنم میگذارم آرام میشوم، مطمئن میشوم کنارم است...

بعد از چند ماهی گشت و گذار و ارتباطات زیاد، حالا دیگر چند شرکتی برای مراودات جدی تر و بیشتر انتخاب شده اند که این حجم کار را کمتر میکند ولی دقت بیشتری در روابط می خواهد...

فقط مانده ملاقاتهایی از نزدیک با اجانب! که شاید بعضی هایشان بالاخره ملتفت بشوند که باید "مستر" را ازابتدای نام من بردارند!

گاهی حس میکنم قرار است کل کل کردن و بحث و مخ زنی جز جدایی ناپذیر زندگی من باشد حتی در کار! البــــــته نمی ترسم! در حد خودم تبحرش را دارم!

دانشگاه هم که مثل همیشه هست و من هم هستم، مثل همیشه به اختیار خودم!
بدون وابستگی به دسته و گروه و ... این روزها بیشتر مقصدم انجمن اسلامی است برای همفکری و همیاری در درآمد زایی مستقل انجمن و جذب دانشجویان به گروههای علمی!
روزهای اول رفت و آمد نگاههای برخی ساکنین انجمن روحم را فرسایش میداد، شاید به دلیل محکم تفاوت تیپ!
اما این روزها دیگر همه یک جورهایی راه می آیند با من..........
دیدار و درس و بحث با معدود اساتید همیشگی و استثنا هم هنوز پابرجاست!

آنچه را ازفکرم برمی آید و می توانم، انجام میدهم تا جای حسرت زیادی باقی نماند!

فکرهای جدیدی برای درس و زندگی دارم... کلا بیشتر به خودم فکر کرده ام امسال و به گمانم این بهترین نتیجه حذف برخی افراد نا باب و نا به جا از زندگیم بوده است! خوشحالم...... استثنا" از نبــــــــــــــــــودن ها!

دوستی هایم دوباره گسترده تر شده مثل قبلا ها و طیف دوستانم وسیع تر...

کمی از ادبیات و هنر فاصله گرفته ام که به زودی جبران خواهم کرد!

حالا دیگر مطمئنم هیچ جای دنیا جز اینجا که هستم جای زندگی من نیست! عاشقانه دوستش دارم با همه کمبودهایی که دارد...

مشکلاتی هست، درگیری ها و نگرانیهای لاینفک؛ مثل همــــــــــــه! اما بی سرو صدا تر شده است نوع حل کردن ها، تحمل نکردن ها و یا کنار آمدن هایم!

آیات زمینی هادی را می خواندم ؛ یادم افتاد که در دوره کارشناسی بیشترین تفریح من تماشای محوطه زندان اوین از بالاهای دانشگاه بود؛
ساعت ها می نشستم یا می نشستیم و می دانستم که 90% بناهایش زیر زمین است و ما نمی بینیم... بهار آن منطقه حال و هوای کمیابی داشت...
و مادرم که گمان میکرد من قطعا سال اول یا دوم به اوین منتقل می شوم.... و نشدم! این روزها به ندرت حتی روزنامه می خوانم گاهی...
چند وقت پیش بحث آن لایحه حمایت از خانواده که داغ بود کمی کنجکاو شدم، و این روزها احوالات بسته شدن بازار هم...

کلا باغ های سیر و سلوکم تغییراتی کرده است... دور شده ام و جای دیگری نزدیک؛ اما قطع و فراموشی آن چیزی است که من هرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز نتوانستـــــــــــــــــــــــــــــــه ام!

در پست بعدی از لایحه حمایت از خانواده دفاع خواهم کرد! تا کور شود هر آنکس که....




نوشته شده توسط ني پرست در ۲۰:۲۴

<< Home